مارالمارال، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

* مارال فرفری *

رفتن به شاه عبدالعظیم

  سلام دختر قشنگم  دیشب ما با عمه جونات رفته بودیم شاه عبدالعظیم .خیلی شلوغ بود ولی ما تونستیم    زیارت کنیم البته خیلی اونجا بر من جالب بود میدونی چرا نانازم چون تو هم کارای منو انجام میدادی یعنی   دست میکشیدی به حرم و حتی بوس میکردی و اللهم صل علی میگفتی .این قشنگ ترین چیزی بود که   دیدم   جیگرم اونجا  تا تونستی اذییت کردی بیچاره بچه ها همش مواظبت بودن .اینقدر اونجا بچه دیده   بودی که  دستو پاتو گم کرده بودی  .زیارت که کردیم .نمازمونم خوندیم و بعد شام رفتیم تو یه پارک   نزدیک همون جا  ساندویچ خوریم  والبته فلاکس  چای  هم داشتیم...
31 خرداد 1391

یادی از حاملگی

  دختر قشنگم .عزیز دلم امروز داشتم کشو ها رو تمیز میکردم چشمم افتاد به برگه های بیمارستان و   سونوگرافیا.نمیدونی اون روزا چقدر برای من دلنشین بود. دوست داشتم دائم برم سونو تا شما فرشته   کوچولومو ببینم .تازه گاهی اوقات باباجون حسنتم میومد ونمیدونی با چه لذتی تو رو نگاه میکرد.یادش بخیر   وقتی میرفتم و هر روز بزرگ شدنتو میدیدم .اشک تو چشام جمع میشد .میدونی چی؟ تو اینقدر بچه   آرومی بودی که من برا سونوگرافی اصلا استرس نداشتم چون تو حالت خوب بودو من فقط میرفتم تا تو رو   ببینم . حالا چند تا از اون برگه های قشنگ رو برات میزارم   جیگر مامان شما  اینجا خیلی کوچولو بودی 6 هفتت...
29 خرداد 1391

کارهای مورد علاقه مارال

  سلام دختر قشنگم .سلام تمام هستی مامان    امروز میخوام برات از شیطنت یا بهتر بگم چیزایی که از اول دوست داشتی و تا الانم ادامه داشته بهت بگم   تو از همون اول از داخل ماشین یا بهتر بگم از فرمون ماشین یا سویچ یا ضبط ماشین خوشت میومد و حتی   داخل ماشین مثل لا لای بود برات البته این اخلاق به باباجونت رفته چون هر دو تاتون وقتی داخل ماشین   میشنید میخوابید     [جیگر مامان از همون اوایل علاقه خاصی به کیبرد یا موس داشتی وقتی میرفتیم خونه آقا جون بیچاره عمه هارو دیونه میکردی البته الانم همین طوری.....     از همون اول تا همین الانم علاقه زیادی به پوسیز(کلاه گ...
29 خرداد 1391

مبعث

    جهان بهشت وصال محمداست امشب     چراغ ماه.بلال محمد است امشب     زمین مکه گل انداخته زبوسه نور     خدیجه محو جمال محمد است امشب     مبعث پیامبر اکرم مبارک ...
29 خرداد 1391

بله برون عمو عباس

سلام خوبید دوستای خوبم اینقدر خسته اما پاهام داره میترکه . امروز بله برون عمو عباس بود خیلی بهمون خوش گذشت البته به مارال خوشگلم هم خیلی خوش گذشت .جیگرم که همش با انی (امین. بچه جاری رویا جون) بازی میکرد منم که خودتون میدونید باورتون نمیشه موزیک در حد بنزززز بود  تازه آهنگ مورد علاقه مارالم یعنی ناری ناری هم اونجا بود مارال قشنگم هم یه قرای میداد ومیرفت همه خواهر شوهرام هم خوشگل شده بود البته منم همین طور راستی اعظم جونم (جاریمو میگم )خوشگل شده بود البته عباس جون خوشگلتر .......نخندیدا چون ما قوم دومادیم همه چی خیلی ابرومندانه برگزار شد و همه خیلی بهشون خوش گذشت البته این نکته رو فراموش نکنید که به عباش جون و اعظم ج...
27 خرداد 1391

یه مشورت

سلاممممممممممممممممم بازم سلام........................................ میدونید چیه دیشب اصلا خوابم نمیومد .. شامو که خوردیم .نیم ساعت بد حسن جونی و مارال جیگرم خوابیدن ولی من اصلا حس خوابم نداشتم.. اول خودمو با چای خوردن سرگرم کردم  دیگه نمیونستم چیکار کنم که اومدم سراغ کامپیوتر البته بعد از اینکه خراب کاریای مارال رو جمع کردم . تازه اینم بگم  کامپیوتر وصل نمیشد به نت دیگه خودتون  دارید میبینید چی شد دیگه بعد از یه عالمه کلنجار درستش کردم تو  وبلاگم یه سری زدم همچنین به دوستای خوبم بازم کاری از پیش نبردم تا اینکه زورم به قالب وبلاگ رسید نمیدونم شاید بد شده یا شاید خوب؟...
24 خرداد 1391

مارال و قضیه خوابش

  سلام بازم سلام .............................. باورتون نمیشه من صبح به صبح مارال عزیزمو با زور از خواب بیدار میکنم  میدونید ساعت چند؟ ١٢ ظهر خوب فکر کنید منم بیدار شم چی کار کنم منم میخوابم ببین چی میشه دیگه خیلی بده اینجوری به هیچ کارم نمیرسم وقتی  ساعت نگاه میکنم میبینم ١٢ ساعت  .غصم میگیره ............  تا بلند میشیم نصف روز رفته .امیدوارم بزرگتر شد بهتر بشه ما بازم امروز رفتیم بیرون اینم عکس نانازم که رفته رو صندلی یه پیرمد نشته بود و چشمتون روز بد نبینه مگه بلند میشد ا ینم جیگر طلای مامان و شیطنت در چشمانش بلاخره از بیرون امدیم تقریبا س...
23 خرداد 1391